خمیر بازی
امشب داشتی خمیر بازی می کردی البته از نظرخودت از نظرمن که داشتی خمیر ها رو تکه تکه می کردی می ریختی توی کامیونت من هم داخل آشپزخونه بودم و داشتم بساط شام و به پا می کردم که دیدم داری برای خودش شعر می خونی دشنگ شدم من خوشل شدم من کلی هم تکرار می کردی دیدم که خیلی آروم شدی با کامیون مشغول بودی منهم به سمت تراس رفتم همینکه داشتم می اومدم داخل اتاق گفتی مامان دیدی دشنگ شدم گفتم کو مامان من که ندید یکدفعه بینی تو نشون دادی گفتم چی شده بینیت گفتی خمیر داره توش دشنگ شده وای حول شده بودم خوابوندمت زمین دیدم بله تا جا داشته خمیر رنگ سبز داخل شده با کلی زحمت خارج کردم اما زیاد در موردش بحث نکردم که از ذهنت پاک بشه ...
نویسنده :
مامان مرضیه
0:27